چگونه واگیری هیجانی منجر به فرمان پذیری از رسانهها میشود؟

همواره یکی از نگرانیها و موضوعات مناقشه برانگیز در بین روانشناسان سوءاستفاده از اصول و فنون روانشناسی در کنترل احساسات و تغییر نگرش و رفتار دیگران و در نتیجه اطاعت بیچون و چرا از مرجع قدرت و منبع کنترل بوده است.
به گزارش عصر هوشمندی، شاید این موضوع در نگاه اول اغراق شده به نظر برسد و این سؤال پیش بیایید مگر میشود به این راحتی فردی را با تمام احساسات و نگرشهایش تغییر داد و به کنترل خود درآورد.
بهتر است نگاهی بیاندازیم به یکی از آزمایش های معروف روانشناسی. استانلی میلگرام روانشناس دانشگاه ییل در سال ۱۹۶۳ آزمایش های های مهم و جنجال برانگیزی را انجام داد.
وی ابتدا از طریق آگهی تعدادی زن و مرد را دعوت کرد که در ازای ساعتی چهار دلار در یک آزمایش مربوط به حافظه شرکت کنند.
اما این فقط پوششی بود برای آزمایش اصلی٬ از فرد آزمودنی خواستند نقش معلمی را بازی کند که به یادگیرنده کلماتی را بگوید و اگر یادگیرنده نتوانست جفت آن کلمه را بگوید از طریق اهرم ولتاژ معینی را به وی وارد کند. آزمودنی نخست این صحنه را می دید که: یادگیرنده به صندلی بسته شده و الکترودی هم به مچ دست وی وصل است. سپس آزمودنی را به اتاقی دیگر می بردند و در مقابل دستگاه مولد ضربه ی برقی بود می نشست.
وقتی آزمایش شروع شد آزمایشگر به آزمودنی دستور می داد پس از هر اشتباه یادگیرنده شدت ضربه برقی را یک درجه بیشتر کند. در عمل هیچگونه ضربه برقی به یادگیرنده وارد نمی شد زیرا همدست آزمایشگر بود. وقتی در جریان آزمایش وی به عمد جواب اشتباه می داد و از آن سو آزمایشگر به آزمودنی دستور میداد که ضربه هارا شدیدتر کند تا جایی که حتی اگر یادگیرنده با مشت به دیوار می زد و از درد فریاد می کشید باز هم ولتاژ را بالا ببرد.
در اینجا بسیاری از آزمودنی ها اعتراض می کردند و از آزمایشگر می خواستند آزمایش را متوقف کند ولی آزمایشگر به آنها می گفت باید کار را تا آخرین مرحله انجام دهند.
میلگرام مشاهده کرد که ۶۵ درصد آزمودنی ها تا پایان کار به اطاعت ادامه دادند و تا آخرین درجه ضربه برقی (۴۵۰ ولت) پیش رفتند .
این آزمایش واقعیت موجود اطاعت پذیری انسان را نشان می دهد. اطاعت پذیری ای که در ابعاد وسیع تر ممکن است.
یکی از نتایج کنترل ذهن انسان توسط رسانه و ماشینهای تبلیغاتی باشد. یعنی دقیقا همان چیزی که در آلمان نازی اتفاق افتاد. هانا آرنت در کتاب خود چنین نتیجهگیری کرد که بیشتر مردان شرور هیتلر صرفا انسانهای عادی بودند که از دستورات مافوق اطاعت میکردند. یعنی این نتیجهگیری به این معناست که هریک از ما ممکن است وقتی که دستخوش تغییرات در احساسات، نگرش و رفتارمان بهوسیله رسانهها شویم در معرض اطاعت از دستورات مرجع قدرت دست به چنین کارهایی بزنیم.
قدرت رسانههای همگانی را میتوان به بهترین وجه از طریق پدیده #واگیری_هیجانی نشان داد. بدیهی است که ما در عصر ارتباطجمعی به سر میبریم و درواقع حتی میتوان گفت در دورانی که وجه مشخص آن متقاعدسازی همگانی است. اینجاست که اهمیت اطلاعات ورودی به ما مشخص میشود که وقتی ما تحت شرایطی باشیم که افراد و رسانهها اطلاعات مدنظر خود را به ما تحمیل کنند ممکن است ناخواسته نگرشها، هیجانات، احساسات و در مرحله آخر رفتار ما نیز تغییر کند.
حقیقت نشان میدهند سه ویژگیِ «پیشبینیناپذیری و غیرمنتظره بودن» اخبار، «ارتباط خبر با غرایز» و «مرتبط بودن خبرها با بقا، حفظ حیات و صیانت نفس»، بیش از سایر اخباری که رسانهای میشوند تأثیرگذارند و برانگیختگی عاطفی ایجاد میکنند. زمانی که یک خبر تهییجکننده که آسیبهای جامعه را بازنمایی میکند رسانهای میشود، پدیدهای به نام «واگیری هیجانی» یا «emotional contagion» رخ میدهد.
انتهای پیام